NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ
ما تعجّب کردیم چرا که ما فرماندة اسب سوار نداشتیم. من متوجّه شدم که یک دست غیبی ما را یاری کرده است. در این هنگام یک صدای آشنا مرا تکان داد. برگشتم برادری را دیدم که با پیکر پر خون به طرف من می آمد. جلو رفتم، دیدم همان جوانی است که دیشب در کنار من با دشمن اسلام می جنگید وقتی که خودم را به او رساندم دیدم بدنش پاره پاره شده است. گفت: برادرم غم مخور که صاحب ما آمد. 26 آبان ماه هر سال که می رسد، در ذهن بازماندگان نسل شور و حماسه، برگی ورق می خورد که یادآور رشادت دلیر مردانی است که بدون شک دفتر تاریخ از ثبت و ضبط نام آنها در لابلای صفحات خود احساس غرور می کند.
این روز به یاد ماندنی سالروز حماسه آزادسازی سوسنگرد قهرمان است، حماسه ای که اگر نشنوی و نخوانی خاطرات مجاهدانش را، نمی توانی بزرگی آن را درک کنی. در همین راستا ضمن مرور بخشی از خاطرات و تصاویر آن روزهای خدایی، سعی می کنیم تا حال و هوای آن روزها را برای نسلی که از آن روزها چیزی در یاد ندارد بازگو و برای بچه های جبهه یادآوری کنیم تا اگر دلشان پر کشید ما را هم در این روز نیایش و مغفرت یاد کنند.


آثار حملات متجاوزان بعثی در سوسنگرد
 
برادرم غم مخور که صاحب ما آمد


راوی (شهید) محمد حسن نظر نژاد در این باره این گونه روایت کرده است:

در تاریخ 31 شهریور 59 در خوزستان در منطقة سوسنگرد مأمور شدم. من با گردان خودم که 300 نفر بودند در جادّة سوسنگرد ـ اهواز مستقر شدم. در مقابل ما یک لشکر دشمن قرار داشت و ما برای جلوگیری از پیشروی دشمن خود را آماده کرده بودیم که دشمن با یک لشکر دیگر با 300 تانک به کمک لشکر اوّل آمده بود و به سوسنگرد حمله کردند و می خواستند جادّة حمیدیّه را قطع کنند. من با دیگر برادران برای جلوگیری از دشمن روانة خطّ مقدّم شدم و تعدادی از برادران از جمله دکتر چمران هم برای جنگیدن در این منطقة عملیّاتی آمده بودند.

 ما منتظر حمله بودیم ولی دشمن تلاش داشت که حمیدیّه و سوسنگرد را تصرّف کند. دستور حمله به ما داده شد و من همراه با گردان در شب 9 محرّم 59 به دشمن حمله کردیم. برای اوّلین بار بود که دشمن از طرف ما حمله دیده بود. منطقة عملیّاتی ما از طرف رودخانة کرخه تا مالکیّه بود. حمله را آغاز کردیم. در آن شب صدای فریاد سپاهیان اسلام لرزه بر اندام دشمن انداخت و برای ما شب سرنوشت سازی بود. خدا می داند که شب بر ما چه گذشت. همة رزمندگان اسلام به درگاه خداوند بزرگ دعا می کردند. من هم در گوشه ای با خودم زمزمه می کردم و برای اسلام و پیروزی رزمندگان دعا می کردم که ناگهان صدایی مرا از جا بلند کرد و گفت: که برخیز! برای حمله آماده شو، که آن موقع فرا رسیده است.





آثار حملات نیروهای متجاوز بعثی در سوسنگرد


 پشت سرم را نگاه کردم چشمم به برادر رستمی افتاد. سلام و احوالپرسی کردم. با همدیگر به طرف گردان حرکت کردیم وقتی که به محلّ استقرار گردان رسیدیم به دکتر چمران برخوردیم و با ایشان ملاقات کردیم. دکتر گفت: باید از سه طرف محور حمله صورت بگیرد. محور اوّل از طرف کرخه و محور دوّم از طرف جادّه و محور سوّم از طرف چپ جادّه. دکتر از کرخه و رستمی از جادّه و من از طرف چپ جادّه حمله کردیم. ساعت حمله چهار صبح بود ما برای اوّلین بار بود که به دشمن حمله می کردیم. برادران سپاه و بسیج از شوق یکدیگر را به آغوش می گرفتند و می بوسیدند و فریاد می کشیدند. در اینجا از شهید رستمی پرسیدم مگر ارتش نمی آید؟ گفت: بنی صدر نمی گذارد. گفتم: آتش پشتیبانی از کجا می آید؟ گفت: خدا می فرستد. من متوجّه شدم که ارتش را نمی گذارند که برای ما کاری بکند.


پل شناور سوسنگرد


 در آن موقع بود که دکتر چمران به من گفت که از سمت راست جادّه حرکت کنم و هر سه نفر هر کدام با یک گروهان به سوی هدف مشخّص شده حرکت کردیم. ولی آنچه که ما را یاری کرد خدا بود. آن شب هیجان عجیبی داشت چرا که فردا روز پیروزی اسلام علیه کفر بود من با خودم فکر می کردم که فردا چه می شود . عملیّات آغاز شد. من با برادران از چپ جادّه با دشمن درگیر شدم. ولی ما امکانات نداشتیم فقط خدا را داشتیم چرا که ما برای رضای او می جنگیدیم. خوب عملیّات حسّاس شده بود. جادّه باز شد. برادران ما که در سوسنگرد محاصره شده بودند، آزاد شدند.

 ولی دشمن با بجا گذاشتن 750 نفر کشته و بیش از هزار نفر مجروح و بیش از 100 تانک سوخته و 300 نفر اسیر متواری شد. در آن موقع یکی از اسیران عراقی می گفت: فرماندة شما کجاست؟ برادران ما شهید رستمی را نشان دادند. گفتند: نه آن یکی که بر اسب سفید سوار بود و از همه جلوتر به ما حمله کرد. ما تعجّب کردیم چرا که ما فرماندة اسب سوار نداشتیم. من متوجّه شدم که یک دست غیبی ما را یاری کرده است. در این هنگام یک صدای آشنا مرا تکان داد. برگشتم برادری را دیدم که با پیکر پر خون به طرف من می آمد. جلو رفتم، دیدم همان جوانی است که دیشب در کنار من با دشمن اسلام می جنگید وقتی که خودم را به او رساندم دیدم بدنش پاره پاره شده است. گفت: برادرم غم مخور که صاحب ما آمد. گفتم: چه کسی آمد؟ گفت: امام زمان (عج) را نمی بینی؟ گفتم: من کسی را نمی بینم. دیدم به صورتم نگاه کرد. لبهایش را مثل غنچه باز کرد و گفت: خداحافظ برادرم و دیگر چیزی نگفت.


تابلوی سوسنگرد


 بالاخره سوسنگرد آزاد شد. ولی خون ده ها جوان رزمندة اسلام در سوسنگرد می جوشید و فریاد می کشید که اسلام پیروز است چرا که خداوند این چنین می گوید. دشمن بعد از اینکه شکست خورده بود. خود را برای یک حملة دیگر آماده کرد. دشمن در شب اربعین حسینی (ع) در ساعت 4 صبح حملة خود را آغاز کرد. من با گردانم در آنجا بودم. برای مقابله با این حرکت دشمن رفتیم. در آن شب خدا می داند که بر ما چه گذشت. یک گردان در مقابل یک تیپ ارتش صدّام کافر دشمن به قصد محاصرة مجدّد سوسنگرد حمله کرده بودند. نیروهای دشمن به نزدیک جادّه که رسیدند، نیروهای اسلام با آنان به نبرد تن به تن برخاستند و ارتش صدّام را از منطقه فراری دادند.




تابلوی ورودی سوسنگرد


 نیروهای عراق با بجا گذاشتن 140 نفر کشته و 250 نفر مجروح از میدان نبرد فرار و تا 30 کیلومتری جادّه عقب نشینی کردند. خوب فرار مزدوران صدّام و آزادی سوسنگرد شور و هیجان عجیبی در میان نیروهای سپاه و ارتش جمهوری اسلامی ایران انداخته بود. از آن طرف ارتش صدّام طعم تلخ شکست را چشید و از طرف دیگر دنیا هم فهمید که صدّام و آمریکا و شوروی و اسرائیل دیگر نمی توانند با ایران اسلامی نبرد کنند و از آن طرف هم برای ما تجربه ای شد که ما می توانیم عملیّات بزرگتر و گسترده تری انجام دهیم. ما خودمان را برای عملیّات الله اکبر در طرف راست کرخه آماده کردیم و این عملیّات را هم با نیروهای چمران انجام دادیم.



تانک منهدم شده متجاوزان بعثی  

-------------------------------------------------------------------------------------------------

حاشیه های خاطرات

 برادر رزمنده حسین پیروان می گوید:

1) شب اول محاصره سوسنگرد. عده‌ای که همراه شهید نصرالله ایمانی بودند می گفتند آن شب گرسنگی طاقت همه را بریده بود و او آن شب از آردی که در خانه بوده است برایشان نان درست می‌کند و آنان را از آن وضعیت نجات می‌دهد.







حمله به مناطق مسکونی سوسنگرد

2) عصر روز محاصره وقتی که بچه‌ها به داخل شهر می آیند و به ژاندارمری مراجعه می‌کنند و گفته می‌شود که به هر طریق ممکن باید خود را نجات دهید، شهیدان رحمان رضازاده، ابراهیم صفری و شکرالله پیروان با هم بودند قصد خروج از محاصره را می نمایند ولی وسیله‌ای نبوده است امّا رحمان رضازاده با شنا به آن طرف رودخانه می رود و قایقی به این طرف می‌آورد و آن دو نفر را سوار کرده و به آن طرف رودخانه برده و هر سه نفر از محاصره نجات پیدا می‌کنند و آنان از شمال سوسنگرد با پای پیاده تا حمیدیه آن شب می‌آیند.






خیابانی در سوسنگرد

3) در فاصله یک ماهه حضور در جبهه سه سرباز کازرونی به جبهه اعزام در منطقه سوسنگرد و هویزه وارد می‌شوند که بار اول همه به هویزه می روند و بار دوم تعدادی از آنان به هویزه آمدند و بقیه در سوسنگرد ماندند و گروه سوم که برای تعویض گروه اول آمده بودند به علت محاصره بودن شهر در جنگل‌های نورد اهواز مستقر می‌شوند.

4) اوایل محرم که شد بچه‌ها هواگیر شده بودند به دنبال آماده کردن دسته جات نوحه خوان بودند البته در فکر آنان نبود که لازم است برای عزاداری نوحه و طبل و سنج آماده کنند. و تنها در یک اطاق بچه‌ها جمع می‌شدند و فرج عسکری برای آنان چند بیت شعری که از حضور خود در مراسم ایام محرم بیادش مانده بود می‌خواند و بچه‌ها نیز با همان مقدار سینه می‌زدند.

 


[ پنج شنبه 89/8/27 ] [ 11:19 صبح ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 9027
بازدید دیروز: 45846
کل بازدیدها: 5161164